هفته ای که گذشت
عزیزم جدیدا که ظهرا می یام دنبالت الکی می خندی ، جیغ می کشی و حسابی ذوق می کنی ، ایقدر احساساتت قشنگه که نمی دونم چی بگم . همش دوست داری که دنبالت کنم و تو هم فرار کنی ، مامان بزرگ هم که پایه !!!! سریع دستتو می گیره و دو.تایی با هم فرار می کنید ! منم که آقا گرگه هستم و باید با همون لباس سرکار دنبالت کنم و بازی کنیم ، مهلت نمی دی که لباسامو دربیارم ، بعد از یه یک ساعتی آروم می شی ، ولی این آرامش تا زمانی هست که بابایی رو می بینی و این دفعه من و تو فرار می کنیم و بابایی می شه آقا گرگه !!!!!!!!!!!! خاله فرشته رو هم که اصلا خود خود خود آقا گرگه می بینی و وقتی پیشت باشه نمی تونی رو زمین بشینی ! ...
نویسنده :
مامانی
9:44